دامنۀ عترت
71
به قلم دامنه. با یاد و نام خدای مهربان. رحلت حضرت خدیجه. امشبْ شبی، در بیش از ۱۴ قرن قبل، غمی سنگین بر دل پیامبر امین و ستوده حضرت محمد مصطفی نشست؛ یعنی رحلت حضرت خدیجه کبری _سلام الله علیها_ که مادر مؤمنین است و فخر اسلام و بانوی والاگوهر انسانیت. با یادآوری و گرامیداشتِ این شب، و درود و رحمت بر آن همسر خبیر و نیکوکار پیامبر، یک سخن از رسول الله هدیهی دلدادگان و پیروان اهلبیت _علیهمالسلام_ میکنم:
پیامبر اکرم _صلوات الله علیه وآله_ فرمودند:
مثل خدیجه پیدا نخواهد شد. خدیجه در آن هنگام که مردم مرا تکذیب کردند، مرا تصدیق نمود، و مرا با ثروت خود براى پیشرفت دین خدا یارى نمود.»
قبرستان ابوطالب. مزار پاک حضرت خدیجه کبری و عبدالمطلب
صلوات به روح حضرت خدیجه که درود خدا بر او بادا.
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ جَاءَکُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا أَنْ تُصِیبُوا قَوْمًا بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَى مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِینَ. ای اهل ایمان! اگر فاسقی خبری برایتان آورد، خبرش را بررسی و تحقیق کنید تا مبادا از روی ناآگاهی، گروهی را آسیب و گزند رسانید و بر کردهی خود پشیمان شوید.
سوره ۴۹: الحجرات - جزء ۲۶ - آیۀ 6 ترجمۀ انصاریان
تفسیر علامه طباطبایی
کـلمـه فـاسـق بـه طـورى که گفته اند به معناى کسى است که از طاعت خارج و به معصیت گرایش کند. و کلمه نبا به معناى خبر مهم و عظیم الشأن است. خـداى سـبـحـان در ایـن آیـه اصـل عـمل به خیر را که اصلى است عقلایى امضاء کرده، چون اسـاس زنـدگـى اجـتـمـاعـى بـشـر بـه هـمـیـن اسـت کـه وقـتـى خـبرى را مىشنوند به آن عـمـل کـنند، چیزى که هست در خصوص خبر اشخاص فاسق دستور فرموده تحقیق کنید، و این در حـقـیـقـت نـهـى از عـمل به خبر فاسق است، و حقیقت این نهى این است که مىخواهد از بى اعـتـبـارى و عدم حُجیت خبر فاسق پرده بردارد، و این هم خودش نوعى امضاء است، چون عقلا هـم رفـتارشان همین است که خبر اشخاص بى بندوبار را حجت نمىدانند، و به خبر کسى عمل مى کنند که به وى وثوق داشته باشند.
تـوضـیـحـى راجـع بـه نـقـش خـبر در زندگى اجتماعى انسان و اقسام خبر و وم تبین و تفحص درباره اخبار فاسق. توضیح اینکه: حیات آدمى حیاتى است علمى، و انسان سلوک طریق زندگى اش را بر این اسـاس بـنـا نـهـاده کـه آنـچـه بـه چـشـم خـود مـى بـیـنـد، بـه هـمـان عمل کند، حال چه خیر باشد و نافع و چه شر باشد و مضر. و چون مایحتاج زندگى اش و آنـچـه مـربـوط و مـتـعـلق بـه زندگى او است منحصر در دیدنیها و شنیدنیهاى خودش نیست بلکه بیشتر آنها از حیطه دید و علم او غایب است، ناگزیر مى شود که بقیه حوائج خود را کـه گـفـتـیـم از حـیـطـه عـلم او غـایـب اسـت از راه عـلم دیـگـران تـکمیل و تتمیم کند، علمى که دیگران با مشاهده و یا با گوش خود بدست آورده اند، و این همان خبر است. پـس اعتماد به خبر به این معنا است که عملا ترتیب اثر به آن بدهیم و با مضمون آن تا حـدى مـعامله علمى بکنیم که گویا خود از راه مشاهده بدست آورده ایم، و این همان طورى که گـفـتـیـم لازمه زندگى اجتماعى انسان است، و احتیاج ابتدائى او است، و بناى عُقلا و مدار عملکرد آنان بر قبول خبر دیگران است.
حـال اگـر خـبـرى کـه بـه مـا مى دهند متواتر باشد یعنى از بسیارى آورندگان آن براى انـسـان یـقـیـن آور بـاشـد و یـا اگـر بـه ایـن حـد از کـثـرت نـیـسـت حـداقـل هـمراه با قرینه هایى قطعى باشد که انسان نسبت به صدق مضمون آن یقین پیدا کند، چنین خبرى حجت و معتبر است. و امـا اگـر خـبر متواتر نبود، و همراه با قرینه هایى قطعى نیز نبود، و در نتیجه بعد از شنیدن خبر یقین به صحت آن حاصل نشد، و به اصطلاح علمى خبر واحد بود، چنین خبرى در نـظـر عـقـلا وقـتـى مـعـتـبـر اسـت کـه اگـر بـراى انـسـان یـقـیـن نـمـى آورد، حـداقـل وثوق و اطمینانى بیاورد، حال یا به حسب نوعش، خبرى وثوقآور باشد، (مانند خبرى کـه مـتـخـصـص یـک فـن بـه مـا مـى دهـد) و یـا بـه حـسـب شـخـصـش، وثـوقآور بـاشـد، (مـثـل ایـنـکـه شـخـص آورنده خبر مورد وثوق ما باشد)، عقلا بنا دارند که بر این خبر نیز تـرتـیـب اثـر دهـنـد. و سِـرّش هـم ایـن اسـت کـه عُـقـَلا یـا بـه عـلم عـمـل مـى کـنـنـد، و یـا به چیزى که اگر علم حقیقى نیست علم عادى هست، و آن عبارت است از مظنه و اطمینان.
حـال کـه ایـن مـقدمه روشن گردید، مى گوییم: اینکه در آیه شریفه دستور به تحقیق و بـررسـى خـبـر فـاسـق را تـعـلیل فرموده به اینکه (أَنْ تُصِیبُوا قَوْمًا بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا.) مى فـهـمـانـد کـه آنچه بدان امر فرموده، رفع جهالت است، و اینکه انسان اگر خواست به گـفـتـه فـاسـق تـرتـیـب اثـر دهـد، و بـه آن عـمـل کـنـد بـاید نسبت به مضمون خبر او علم حاصل کند، پس در آیه شریفه همان چیزى اثبات شده که عُقلا آن را ثابت مى دانند، و همان عـمـلى نـفـى شده که عُقلا هم آن را نفى مى کنند، و این همان امضاء است، نه تأسیس حکمى جدید.» المیزان.
به قلم دامنه : مدرسهی سلیمانی» (۸) به نام خدا. برای شناخت افراد، یڪ شاخص بارز این است ڪه بدانیم با چه ڪسانی نشستوبرخاست داشته و دارد و با چه افرادی دوست و رفیق بوده و هست. شهید قاسم سلیمانی با یونس زنگیآبادی» رفاقت داشت و همرزم بود. آری یونس؛ برخاسته از ڪرمان، از پدری هیزمشڪن و ڪشاورز و از دامانِ مادرش قمربانو ڪه در رعایت شرع تقّید خاص داشت. همان یونس ڪه نوار سخنرانیهای امام علیهی جور و ظلم شاه، وی را به مبارزهی با شاه، شوراند. همان یونس ڪه در ڪردستان، پانزده تن از دوستانش شهید شدند و این قضیهی دردناڪ او را در دفاع از دین و وطن آمادهتر ڪرد.
همان یونس ڪه در دهها عملیات در جبههها به عنوان یڪی از فرماندهان سلحشور گردان، شرڪت داشت و در رزم و معنویت به آنچنان شایستگیهایی دست یافتهبود ڪه حاج قاسم سلیمانی وی را معاون خود در لشڪر 41 ثارالله ڪرد و نیز سفارش اڪید ڪه اگر روزی به شهادت رسید، حاج یونس» فرمانده لشڪر ثارالله شود. اما یونس در والفجر ۴ در سال ۱۳۶۴، با سری جدا از بدن به حضرت سیدالشهداء (ع) پیوست و با خیل شهیدان محشور شد.
یونس ڪه با لقمههای حلالِ هیزمشڪنی پدرش و با پرورش در دامان پاڪ مادر مؤمنهاش، قد ڪشیده بود، دوست و همنشین حاج قاسم بود. آیا همنشینی معنوی و ارزشیِ اینچنینی، دو دوست را، دو همرزم را، دو فقرچشیدهی ڪرمانی (حاج یونس زنگیآبادی و حاج قاسم سلیمانی) را بالِ پرواز نمیبخشد؟ آیا بیدلیل و علت بود ڪه شهید رشید سلیمانی با همهی خلوص و پاڪی وصیت نمود در همان مزار شهیدان ڪرمان به خاڪ سپرده شود ڪه دوستان شهیدش آنجا گِرد هم حلقه زدهاند؟ نه، هرگز. زیرا او با آنان، و با پیوستگیهای معرفتی و حُبّی و عرفانییی ڪه میانشان چون سیمان چسبندگی آفریده بود، پلّههای اخلاص و سُرور را طی نمود.
بله؛ باید رمزگشایی ڪرد ڪه ڪمالطلبی انسان، چگونه موجب میشود ڪه پلهپله تا به ملاقات با خدا بینجامد. هم یونس زنگیآبادی»، هم حسین یوسفالهی» و هم قاسم سلیمانی» از همین خاڪ پُرگهر برخاستند؛ ایران، و بیآنڪه ڪسی بخواهد از آنان قدّیس بسازد و دروغبافی ڪند، خود، زندگی و زِمام امور خود را افلاڪی ڪردند و ملڪوتی. این اُسوههای انسانی، ڪه فرزندان عادی ڪُهندیار ایراناند، نه افسانهی ساختگی»اند و نه اسطورهی خیالی»؛ واقعی و حیقیقیاند. برآمده از ایمان، برخاسته از ایران.
مدرسهی فکرت
۸ بهمن ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]
به قلم دامنه : در مدرسهی سلیمانی» (۷) به نام خدا. سلام. بایسته است بدانیم ڪه شهید قاسم سلیمانی با پرداختن به خویشتنِ خویش و خودسازی اخلاقی، به قلّهای معنوی بدَل شد. وی یڪباره به این مقام والا نائل نیامد؛ از همان جوانی شاڪلهی خود را میپروَراند و به آن شڪل و ڪمال میداد. من درین قسمت مدرسهی سلیمانی» ڪمی به شڪلگیری این شاڪله (=خُلقوخوی، سرشتوصورت) میپردازم:
در سازمان آب ڪرمان ڪار میڪرد، در بخش اداری؛ ڪه به روابط عمومی نیز میپرداخت، همین، وی را با دردهای مردم و با نیازهای آنان مرتبط و دلآگاه میڪرد. ورزشڪار بود، در ڪاراته. حتی به نقل یڪی از نزدیڪانش، در این ورزش دارای دان» بود. و همان زمان، در یڪ باشگاه پرورش اندام نیز از مربّیان پرورش اندام.
وقتی مبارزه با شاه، به یڪ نهضت و انقلاب فراگیر منتهی میشود حاج قاسم نیز یڪی از گردانندگان اصلی راهپیماییها و اعتصابات ڪرمان میشود. پس از پیروزی انقلاب، از سازمان آب به عنوان پاسدار افتخاری» به سپاه میرود. سپس دورههای آموزش نظامی را میگذراند. به جبهه میشتابد و هویت و سرشت و اخلاق و عرفان خود را در آنجا تڪمیل میڪند. به قول شهید بهشتی: عرفان واقعی، خانقاهش بازیدراز است». و او در همان آغاز ڪار در جبهه، در عملیات ڪرخهنور در اطراف حمیدیهی اهواز معاون یڪ گردان از ڪرمان میشود.
منطقهی عملیاتی بازیدراز سرپل ذهاب
به قلم دامنه : به نام خدا. سلام. شهید حاج قاسم سلیمانی در یکی از سخنرانیهای تفصیلی و تحلیلیاش -که به ابعاد معنویت در دفاع مقدس پرداخته بود- به نکتهایی بسیار معنادار اشاره کرد که در این قسمت با اشتیاق و ارادت به آن مقام بلندپایهی جهان اسلام، بازنویس میکنم؛ باشد که شاید اهل دقت راهیابی کنند:
همینطور که در دین اسلام یک خلاصههایی وجود دارد، یعنی وقتی ما میخواهیم بگوییم که دین در امیرالمومنین (ع) خلاصه شده است یا امیرالمومنین (ع) دینِ مطلق است معنایش این نیست که دیگران از دین بهرهای نبردند. دیگران هم در رکاب پیغمبر (ص) بودند و دیگران نیز هر کدام یک بخشی از خلاصههای دین در آنها بود، یکی در تقوا بود، یکی در شجاعت بود، ولی اینکه همه، همهی موجودی دین را بگیرند، کمتر بود. امام راحل هم در تربیتی که در جامعه ما انجام داد مثل آن سلولهای بنیادی بود که تحوُّل ایجاد کرد و این تحوّل هم در جاهایی که تاثیر گذاشت به عنوان آدمهایی که به نحوی خلاصهی امام بودند ظاهر شد. البته کسانی که به معنای واقعی در ابعاد مختلف رفتار امام، معنویت امام، شخصیت امام، خلاصهی امام راحل باشند کمتر پیدا میشود.»
به قلم دامنه : در مدرسهی سلیمانی» (۱۰) به نام خدا. شهید عزیز حاج قاسم سلیمانی ڪه در میدان مقاومت علیهی امپریالسیم، برترین، شجاعترین، پیشروترین، فڪورترین فرماندهی بازدارنده و جلودارترین نبردڪننده بود، در مسیر اخلاق، سَیر الیالله و خودساختگی نیز انسانی پاڪ، وارسته و اُسوه بود.
شهید عزیز حاج قاسم سلیمانی به همراه رهبری در سال ۱۳۸۴ به دیدار یڪ خانوادهی شهید در ڪرمان میروند. در آنجا یڪی از منتسبان شهید، از رهبری میخواهند ڪه در قیامت وی را شفاعت ڪنند. شفاعت نوعی عفوطلبی در میان دینداران است.
اما رهبری ضمن تأڪید بر شفیعبودن شهیدان و پدر و مادر شهدا، و نیز بیان این سخن ڪه ما چهڪارهایم ڪه شما را شفاعت ڪنیم؟» خم میشوند و با نگاهی به حاج قاسم سلیمانی اینگونه میگویند:
این آقای حاج قاسم هم از آنهایی است ڪه شفاعت میڪند انشاءالله.» (منبع)
حاج قاسم سلیمانی -آن مرد ستُرگ و فروتن و آسمانی- وقتی با این جملهی سراسر مؤیّدانهی رهبری مواجه میشود سر پایین میاندازد و با دو دست صورتش را میپوشاند.»
با امید به شفاعتخواستن از شهید حاج قاسم.
به قلم دامنه : در مدرسهی سلیمانی» (۱۴) به نام خدا. شهید حاج قاسم سلیمانی بزرگانسانی آگاه و مهیّا بود؛ آگاه بود، چونڪه به اعتراف خودِ جنگسالاران آمریڪا، ژنرال سلیمانی، یڪ نابغه» بود. مهیّا بود، چونڪه جهان اسلام دستڪم از سه سو در تب و تعَب بود:
از دسیسههای دشمنان خارجی،
از ذلّتپذیریهای سران ڪشورهای خاّئف و شیرده»
از مزدوری عدهای اندڪ از وطنفروشان خیانتپیشه ڪه حاضرند حتی با موساد و سیا درآمیزند.
شهیدان حاج قاسم سلیمانی و ابومهدی المهندس
با این وجود، گرچه در مڪتب اسلام زندگی و زندهبودن یڪ ارزش و مزرعهی آخرت است و امانت و هدیهی خدا، اما حاج قاسم سلیمانی برای شهادت بیتاب بود و از مرگ» هرگز نمیهراسید و در مبارزه با امپریالیسم، بیباڪ بود: دستڪم با این دو استناد، او در پی فیض و فوز شهادت بود:
یڪم: بارها از رهبری، عاجزانه طلبیدند ڪه برایش دعا ڪنند تا شهید» شوند و با شهادت از این دنیا پَر بڪشند.
دوم: سلیمانی در ۲ مهر ماه ۱۳۹۷ وقتی گزارشی در رابطه با تهدیدات شده بود در بالای آن گزارش نوشته بودند:
خداوندا ! از تو میخواهم به دست بدترین دشمنان اسلام ڪشته شوم.» (منبع)
و چه ڪسی بدتر و به تعبیر رهبری شقیتر» از رئیسِ بدنام و شَریر ڪشور یاغی و امپریالیستی و تاراجگر آمریڪا.
به قلم دامنه. در مدرسهی سلیمانی» (۱۲) به نام خدا. سلام. شهید حاج قاسم سلیمانی در یادداشتی کوتاه در تاریخ 21 مهر 1391 به دوست خود علی نجیبزاده» (که در تصویر دستخط ایشان مشاهده میکنید) نوشته بود: چهار چیز را فراموش نکن:
اخلاص را، خالیکردن قلب از هر چیز غیر از خدا و محبت به اهلبیت (ع) را. نماز شب به عنوان توشهای عجیب را، و یاد دوستانِ شهید ولو با ذکر یک صلوات را. منبع: کتاب مسافر شمارهی 19» خاطرات علی نجیبزاده.
به قلم دامنه. در مدرسهی سلیمانی» (۱۸) به نام خدا. سلام. شهید حاج قاسم سلیمانی در آخرین مأموریت الهیاش وقتی از بیروت خارج میشود، دوستان به نوعی به او میگویند ڪه شما به بغداد نروید. سردار میگوید: من دارم به مَقتَل [شهادتگاه، قتلگاه] خودم میروم». (منبع)
شهید سپهبد قاسم سلیمانی و سید حسن نصرالله
نڪتهی نیمهتشریحی: زندگی، مقدمهای بسیارزیبا برای آخرت است، هرچه طولانیتر، بهتر. هرچه معنویتر و مینوییتر، پذیرندهتر. تنها مقدمهایی بر ڪتاب حیات آدمی، ڪه انسان آن را همی دوست میدارد. همی. حتی حاضر نمیشود تمام شود تا وارد متن ڪتاب و گفتارهای آن و پایانش شود. شاید به همین علت باشد رسول خدا (ص) دنیای زیبای خدا را به مزرعه» تشبیه ڪردهاند، ڪه در آن هم باید ڪار ڪرد، هم باید ڪاشت، هم باید برداشت و هم باید لذت بُرد. اما گاه انسان آنچنان والِه و والا میگردد ڪه رفتن را بر ماندن بیشتر میخواهد.
این حالت ڪه گاه انسان از لحظههای مرگ» خود مطلع و آگاه میشود، قابل انڪار نیست. من این حالت را همان دلآگاهی و پیشآگاهی میدانم ڪه برای هر یڪ از ما در پهنهی زندگی بر سرِ حتی پیشوپا افتادهترین موضوعات پیش میآید. مثلاً در محاورت محلی میگوییم: دلم بِرات» ڪرد ڪه فلانی میآید. یعنی دل من آگاه شد. یا میگویند: مِه دل مِره خَوِر هِداهه.»: یعنی دل من به من خبر داده.
بنابراین من دارم به مَقتل خودم میروم» در زبان حاج قاسم، مصداق روشن همان دلآگاهی و پیشآگاهیست. این از قدرتهای درونی و پوشیدهی آدمیست. اللهُ اعلَم: خدا بهتر میداند.
به قلم دامنه : در مدرسهی سلیمانی» (۱۷) به نام خدا. سلام. به روایت یاران نزدیڪ شهید حاج قاسم سلیمانی، ایشان برای سلامت و تغذیهی نیروهای رزمنده در طول دفاع مقدس اهمیت بهسزایی قائل بودند.
ڪمتر جبههرفتهای انڪار میدارد ڪه: نابسامانی در جنگ نبود، غافلگیری نبود، بیآبی در گردان نبود، مشڪل غذا پیش نمیآمد، و حتی گاه تدابیر از میان فلان گردان از میان نمیرفت و گردان، گروهان بازنمیگشت و گروهان، دسته. نه. این ڪاستیها رخ میداد. چون، جنگ است، شوخی ڪه نیست.
دست و انگشتر شهید حاج قاسم سلیمانی در طرح یک لبنانی بر نقشهی ایران
اما من از سرگذشتهای عجیب این بزرگمرد نامدار خوانده و دانستهام ڪه او همیشه مراقبت داشت ڪه دستڪم مشڪلات سلامت و تغذیه لشڪر ثارالله ڪرمان را دربر نگیرد. یعنی علاوه بر احاطه بر بُعد نظامی، به سلامت و تغذیهی نیروها بسیار توجه میڪرد.» زیرا در جنگ، این دو عامل (سلامتی و تغذیه)، بُنیهی نیروهای جنگ و روحیهی رزمندگان را ضامن است، این دو اگر نادیده گرفته شود، انسجام درونی و شیرازهی دفاعی از هم میپاشد.
جدّیبودن سلیمانی در همهی ابعاد موجب میشد تا نیروهایی ڪه به او سپرده شدند با ڪمترین آسیب مواجه شوند؛ هرچند در جنگ نمیتوان همهی عوامل را مانند زمان صلح و آرامش به دلخواه خود، تحت ڪنترل درآورد و مدیریت تام ڪرد. زیرا هر جنگی دو سر دارد: دفاعڪنندگان (=ایران و محور مقاومت) و جنگآفرینان (=عراق و داعش).
خوانندگان بزرگوار را به مورد استنادی زیر در زمان جنگ تحمیلی عراق علیهی ایران، توجه میدهم ڪه حاج قاسم تا چه میزان به حراست از جان و خون رزمندگان، دغدغه و دقت و نظارت داشت:
مسئول مهندسی لشڪر ثارالله تعریف میڪند؛ (منبع) روزی با یڪی از نیروهای ستاد لشڪر در عملیات به حاج قاسم رسیدیم. در حین عملیات چند نفر شهید شده بودند. ایشان با صلابت رو به ما ڪرد و گفت: اگر در ڪار مهندسیتان ڪوتاهی ڪرده باشید در خونِ همهی این شهدا سهیم هستید.»
در مدرسهی سلیمانی» (۱۶)
شهید حاج قاسم سلیمانی، حتی نسبت به شیردِه»ترین ڪشور منطقه به آمریڪا -یعنی حڪومت آلسعود- برنامهی دلسوزانه و شیوههای قانعکننده داشت. یعنی نمیخواست این ڪشور وسیع و غنی جهان اسلام، تا این حد دچار توهّمات ویرانگر باشد. ازینرو، حتی برای استخلاص (=رهاییدادن) آلسعود از نگرشهای خطرناڪ، و دستبرداشتن از افڪار تنشزا، معتقد به ڪمڪڪردن بود. به گفتهی یڪی از دیپلماتهای ایران در منطقه، شهید حاج قاسم سلیمانی همیشه:
میگفت ڪه آنها [سعودیها] را باید ڪمڪ ڪنیم چون توهّمهای خطرناڪی دارند ڪه سبب آسیبزدن به خودشان و جامعه و منطقه میشود. چون دچار اشتباه هستند و نمیتوانند نگاه درستی به امور داشته باشند. او دوست داشت به آنان ڪمڪ ڪند. حتی زمانیڪه هیأتهای امنیتی از امارات، عربستان یا بحرین میآمد دوست داشت با آنان ارتباط بگیرد و نظراتشان را بداند و برخی مها به آنها بدهد.» (منبع)
به قلم دامنه. در مدرسهی سلیمانی» (۱۸) به نام خدا. سلام. شهید حاج قاسم سلیمانی در آخرین مأموریت الهیاش وقتی از بیروت خارج میشود، دوستان به نوعی به او میگویند ڪه شما به بغداد نروید. سردار میگوید: من دارم به مَقتَل [شهادتگاه، قتلگاه] خودم میروم». (منبع)
شهید سپهبد قاسم سلیمانی و سید حسن نصرالله
نڪتهی نیمهتشریحی: زندگی، مقدمهای بسیارزیبا برای آخرت است، هرچه طولانیتر، بهتر. هرچه معنویتر و مینوییتر، پذیرندهتر. تنها مقدمهایی بر ڪتاب حیات آدمی، ڪه انسان آن را همی دوست میدارد. همی. حتی حاضر نمیشود تمام شود تا وارد متن ڪتاب و گفتارهای آن و پایانش شود. شاید به همین علت باشد رسول خدا (ص) دنیای زیبای خدا را به مزرعه» تشبیه ڪردهاند، ڪه در آن هم باید ڪار ڪرد، هم باید ڪاشت، هم باید برداشت و هم باید لذت بُرد. اما گاه انسان آنچنان والِه و والا میگردد ڪه رفتن را بر ماندن بیشتر میخواهد.
این حالت ڪه گاه انسان از لحظههای مرگ» خود مطلع و آگاه میشود، قابل انڪار نیست. من این حالت را همان دلآگاهی و پیشآگاهی میدانم ڪه برای هر یڪ از ما در پهنهی زندگی بر سرِ حتی پیشوپا افتادهترین موضوعات پیش میآید. مثلاً در محاورت محلی میگوییم: دلم بِرات» ڪرد ڪه فلانی میآید. یعنی دل من آگاه شد. یا میگویند: مِه دل مِره خَوِر هِداهه.»: یعنی دل من به من خبر داده.
بنابراین من دارم به مَقتل خودم میروم» در زبان حاج قاسم، مصداق روشن همان دلآگاهی و پیشآگاهیست. این از قدرتهای درونی و پوشیدهی آدمیست. اللهُ اعلَم: خدا بهتر میداند.
در مدرسهی سلیمانی» (۱۹)
در باب دخالت در انتخابات هم شهید سلیمانی طبق وصیت نامه حضرت امام که پاسداران را از دخالت له یا علیه کاندیداها منع کرده، عمل می کرد. برای مثال در سال 76 که انتخابات ریاست جمهوری بود، نماینده ولی فقیه در سپاه به رغم اعلام رسمی مواضع ی سپاه مبنی بر عدم دخالت له یا علیه کاندیداهای ریاست جمهوری خود ایشان گفته خویش را نقض و در سخنانی در نیروی مقاومت گفت، باید از آقای ناطق نوری حمایت کنیم». این گفته ایشان را به صورت دست نوشته به سراسر سپاه ابلاغ کردند.
سنگ قبر شهید سلیمانی با عبارت بی اَلقاب سرباز قاسم سلیمانی» که به این عنوان ساده» وصیت کرد
شهید حاج قاسم سلیمانی در لشکر 41 ثارالله در صبح گاه نظامی سخنرانی کرد و در یک دست وصیت نامه امام و در دست دیگر این نامه را گرفت و اظهار داشت که نمایندگی ولی فقیه گفته است سپاهیان به آقای ناطق نوری رای دهند اما امام در وصیت نامه خود تاکید کرده که پاسداران در امر انتخابات دخالت نکنند. بعد خود ایشان سوال می کند که حالا ما باید کدام یک را انتخاب کنیم؟ سپس خودش پاسخ می دهد که ما باید به وصیت نامه امام عمل کنیم. (منبع)
به قلم دامنه: پژواڪِ نداها و آواهای جورواجور. به نام خدا. سلام. حضرت ایّوب نبی (ع) از سرِ ابتلاء، هفت سال در ڪُناسه (=خاڪروبه) گرفتار شده و گفته میشود ڪرم بر بدنش افتاده بود. روزی شیطان آمد سراغش تا بر اثر بلا، فریبش دهد. گفت: گوسفند نذر من ڪن تا. . اما ایّوب با جرأت جواب داد: ما ۸۰ سال در نعمت بودیم، حالا ۷ سال در بلا، تازه ۷۳ سال دیگر باقیست تا نعمت و نِقمت برابر شود.» و بیحڪمت نبود ایّوب را خدا صابر خواند.
نڪته: بر اساس تفسیر مفسرانِ بنام، حضرت ایّوب (ع) هرگز جزَع و فزَع» نڪرد و وقتی هم نزد خدا ندا بُرد ڪه مَسَّنِیَ الضُّرُّ»: مرا آسیبی رسیده»، شڪایت نڪرد، ترڪِ صبر نڪرد، فقط پیشگاه خدا صحبت از أَرْحَمُ الرَّاحِمِین ڪرد:
وَ أَیُّوبَ إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ الضُّرُّ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ:
و ایوب را [یاد ڪن] هنگامی ڪه پروردگارش را ندا داد ڪه مرا آسیب و سختی رسیده و تو مهربانترین مهربانانی.
(سورهی انبیاء، آیهی ،83 ترجمهی انصاریان)
نتیجه: یڪ نتیجه این است ڪه در اثر سختیها و آسیبها، در وجود آدمی، آواها و نداهایی جورواجور پژواڪ مییابد ڪه او را برُباید، بفریباند. خردمند و شڪیبا ڪسیست ڪه نه گولِ اینگونه نداها را بخورَد و نه بردباری و آرامشش را در برابر آواهای غلط ترڪ ڪند. این، به سلامتی روح و روان و تن ڪمڪ میرساند. آلودگیهایی ڪه در فضای مَجازی و حتی گفتوشنودهای حضوری بیش و ڪم رخ میدهد و میرود تا به یڪ روال رایج منزجرڪننده بدل شود -و شاید هم شده باشد- میتواند بسی بدتر و مخرّبتر از نداهای شیطانی درونی باشد. و به نظر من اگر از خود در برابر انبوه ڪژتابیها مراقبت نڪرد، دیری نمیپایَد ڪه چنین مِحنتهایی بتواند اثرات آرامشبخشِ نعمتها، محبّتها و نوازشگریها را خنثی ڪند. سیستم ایمنی بدن ما امر خداداد است، او بزرگترین و قویترین ارتش فردی در دفاع انفرادی است، آن را با پذیرش تشویشها، قبول فوری پژواڪهای نادرست، و نیز اعتماد بیوجه به منابع ناباب، نابود و تضعیف نڪنیم.
اشاره: حتی اگر در آزمون الهی نباشیم، دستڪم در معرض امتحان انسانی قرار داریم. پس، هرچه ایمان» و ایمنی» ما را ویران میڪند، باید از آن رهایی داشته باشیم. بردباری، خردمندی، معنویت، شریعت و عقلانیت همهوهمه همراستاست.
به قلم دامنه : به نام خدا. فهم، علم، معنا. در مشتاقی و مهجوری» اثر آقای مصطفی ملڪیان (ڪه سال ۱۳۸۵ مطالعه و یادداشتبرداری ڪردم) میتوان از این سه مفهوم: فهم، علم، معنا بیشتر سر درآوُرد. فشردهی برداشتم این است:
فهم و علم: هر دو پدیدهاند. پدیدهی علم محلِ بحث معرفتشناسی است، اما پدیدهی فهم محلِ بحث هرمنوتیڪ. مثلاً خواننده و شنونده، نوشته و گفتهی دیگران را فهم میڪند. اما نسبت به بشقاب»، سیگار»، لِنت ترمز» علم دارد. چه برای نفی، چه برای اثبات.
بنابرین، به زبان تخصصی اِپیستمولوژی (=معرفتشناسی، شناختشناسی، چیستی معرفت) و هرمنوتیڪ (=تأویل و ڪشف) دو علم قرین و نظیر هم هستند.» اولی به عالَم علم و دانستن ارتباط دارد و دومی به عالَم فهم و فهمیدن.
معنا: از نظر صاحبِ ڪتاب مشتاقی و مهجوری» ادیان به زندگی معنی میبخشند و از نظر او، اگر ڪسی احساس فقدان معنای زندگی بڪند، دستخوش یڪ سلسله نابسامانیهای روانی» میشود.
برداشت آزاد من از ڪتاب: معنا یا مجعول است (=ساختنی) است و یا مڪشوف (=ڪشفشدنی). نظامِ طولی فقط با ڪشف میسازد؛ یعنی ڪشفِ معنا در متون مقدس. ولی نظام موزائیڪی با جعل، یعنی ساختن معنای زندگی. به عبارت سادهتر: یافتنِ معنا، ساختنِ معنا.
مثال: دڪتر ویڪتور فرانڪل بنیانگذار مڪتب لوگوتراپی (=معنادرمانی) قایل به این بود ڪه انسان میتواند به زندگی خود معنا بدهد، یعنی با معنابخشیدن، نه با معنایافتن زندگی را به سر برَد.
اما آقای مصطفی ملڪیان (دستڪم در این ڪتاب -چنانچه در بالا نوشتم- چون اگر آرای جدیدی درین موضوع داشته باشد من از آن بیخبرم) معتقد است : به نظر من ادیان به زندگی معنی میبخشند.» این یعنی ڪشف و یافتنِ معنا. نه وماً ساختنِ معنا.
اشاره: روشن است ڪه در نگاه صاحب مشتاقی و مهجوری» پرداختن به مسألهی معنا هم در فلسفهی دین، هم در فلسفهی اخلاق و هم در روانشناسی مقدور است؛ اما به نظر آقای ملڪیان در فلسفهی اخلاق، مناسبتر» است.
به قلم دامنه : ( ۱۷ / ۳ / ۱۴۰۰ ) به نام خدا. سلام. انکار نمیشود که نوع فردی که در جایگاه ریاستجمهوری مینشیند، برای کل کشور اثرگذار است، حالا یا مثبت، یا منفی، و یا خنثی و خائن؛ زیرا چنین فردی مستقیم مدیرکل کشور میشود، و اساس کشورداری هم، به اجرا»ست. ولی پرسش اساسی و فوری ملت به نظر میرسد این است که کی کشور درست میشود؟
راستی مگر کشور، نادرست است که ملت منتظر است کی درست میشود؟! بله، کشور از وضع بد رنج میبرَد و ملت حق خود میداند ازین وضع بیرون بزند و به همین علت در مسالمتآمیزترین رفتار نجیب و تمیز خود، در پی تغییر و بهترشدن اقتصاد، معیشت، ت، فرهنگ، قیمت منصفانهی کالاها، دسترسی آسان به مایحتاج، آموزش، رشد، رفاه، توسعه، توازن دائمی میدان و دیپلماسی، تعامل جهانی، مقاومت به وقت ضرور، زندگی سالم، حتی ارتقای مکارم اخلاق و از همه مهمتر سبقت و جلوزدنِ مناسب از دیگر کشورها در همهی شاخصهاست. و این مطالبهی منطقی و برحقیست.
بنابرین، اگر ملت روزی ببیند، رئیسان و در رأسنشینان کاری نمیکنند و یا به جای کار، فقط نگاه و نظاره میکنند و فقط بلدند به روی همدیگر پنجه و چنگ بیندازند، بنا به وعدهی هشدارآمیز امام، ممکن است یومالله»ی دیگری بیافرینند که با همهی یومالله»های گذشته فرق میکند؛ چون آن روز، بساط فاسدان را از پهنه میکَنند. حال پاسخم به پرسش فوق:
اول: نظام چگونه به جهان بنگرد؟ آیا قوی باشد یا ضعیف؟ پیرامون بماند یا در مرکز؟ بنیانِ وقت خود را صرفِ تعامل سازنده کند یا در توطئهی مخاصمات تنظیمشده بیرونی، فرصت خود را ناپدید و نابود کند؟ وقتی عناصر قدرتافزا، کشور را قوی و بازدارنده نگه داشته و میدارند، عناصر ت چگونه ازین اقتدار به نفع اقتصاد کشور بهره بگیرند و ارزش توان ملی را پاس بدارند؟
دوم: حکومت رفتار خود را با احزاب و مردمی که مشتاق به شرکت در سرنوشت و امور ت و کشورند، مشخص کند که آیا اساساً احزاب و فعالیت سازمانهای مردمنهاد (=سمَن) ها را میخواهد؟ یا نه تا جایی آنها را تحمل میکند که دنبالهرو باشند و مؤید؟ اگر حکومت بخواهد بر احزاب و ملت سلطهگری کند، یک نوع بازتاب و نتیجه دارد ولی اگر احزاب و ملت بخواهند بر حکومت نظارت کنند، جوری دیگر. آثار هر دو وجه درست عکس هم است.
سوم: نگرش نظام نسبت به حوزهی علمیه معلوم شود. حوزه تا کجا برای خود حق دخالت در کشور قائل است؟ یا حکومت تا کجا میتواند در حوزه تصرف کند؟ ت چگونه میخواهد خود را با سایرین برابر ببیند و اگر هم برای خود بهحق، حق نظارت و آزادی مطلقِ اظهارنظر و سخنرانی و تجمعهای اعتراضآمیز و حمایتی نسبت به تمام امور مملکت قائل است، همین حق و آزادی آیا از سایرین باید ستانده شود یا نه به آنان هم باید داده شود؟ حوزه آیا همانمقدار که زبان گویا» است برای ملت، گوش شنوا» هم هست برای ملت؟ اگر حوزه آزاد است فعال ی باشد، چرا دانشگاه نباشد؟ چرا جامعه نباشد؟ چرا منتقدین نظام نباشند؟ چرا سمنها نباشند؟ چرا دانشمندان و روشنفکران نباشند؟
چهارم: نگرش قلدرمآب نسب به مردم از سوی هر فرد و جریان و نهاد چگونه به سمت رفتار مدنی دگرگون شود؟ اگر جایی آتش بهاختیار» نیاز بود، آیا همهی اقشار از حق مساوی و برابر در استفاده از فرمان آتش بهاختیار» برخوردارند؟ نظام، نگرش و تصمیم خود را نسبت به دخالتهای خلاف قانون نهادها و افراد -که شبیه باند و حلقه و دسته رفتار میکنند و به هیچ جایی پاسخگو نیستند، به هیچ قید و قانونی تمکین ندارند و به هیچ دادگاهی فراخوانده نمیشوند- کاملاً روشن کند. در واقع وقتی عمل به مُرِّ» قانون برای مثلاً نهاد نگهبان در رد صلاحیت راحت افراد ستودنی حساب میشود، برخورد قانونی با مداخلهگران در سایه، بر وفق مُر قانون نیز ارزنده تلقی شود و به ستودن بینجامد نه به ستاندن و سلّاخه.
پس؛ رأی به این که در یک رقابت سالم و بدون محدودسازی و معدودکردن کاندیداها، کی رئیسجمهور شود، مهم است، واقعاً مهم است، چون پول و مناصب و چرخش کشور به دست اوست، اما اهَم این است نگرشهای نظام معلوم شود. تا نگرشها به تصمیم درست نینجامد، عوضکردن فردِ رئیسجمهور، شبیه نشاندن ولیعهد بر تخت سلطنت در سیستمهای شاهی توسط پادشاههاست.
امید است نظام از دو خاصیت جمهوریت و اسلامیت خالی نگردد تا ولی فقیه که رهبر نظام و مردم و حتی ملل آزادهی دیگر است، حرف و امرش نافذ بماند؛ دستکم اگر بهجدّ امر کرد جبران» گردد، پیام توجیه انشاء نشود که منظورش ما نبودیم! سپس صف شوند پشت توجیه (به قول آن قصهی ۷ کور» که مرحوم پدرم به ما میگفت) بگویند: کیبود! کیبود! من نبودم، لطفعلیخان بود!
به قلم دامنه
نکتهی ۲۰
موضوع: استعجال و ظهور و مسئلهی فرَج»
در ادبیات دینی شیعه استعجال در اجابتِ دعا و استعجال در امر ظهور منجی (ع) ناپسند دانسته و از آن نهی شده است. این امر به عنوان شتاب و شتابزدگی ناخوشایند معرفی شده است. کما این که.
اما آیا منظور از انتظار فرج» در روایات، اختصاصاً موضوع ظهور امام زمان (ع) است و یا امیدواری به خدای متعال داشتن؟ البته این در تخصص و دانش من نیست، کار اهل فن است. همین قدر سوادم قد میکشد که انتظار فرج در معنای عام و ناب، امید و رجاء» به خدا داشتن است و معنای خاصش در نزد تعدادی علمای بزرگ ( مثل صاحب کمالالدین، صاحب احتجاج)، در انتظار ظهور امام عصر (ع) بودن.
به قلم دامنه. به نام خدا
(۱)
فارغ نشدم، مبتلا شدم.»: مولوی در ملاقات شمس تبریز با او، تماماً زیر و زبَر شد. دست از درس و منبر و اَستر و مُریدبازی شُست و با علمِ حال»، در اعماقِ روحش، عشق و جمال جوشید. بهطوریکه وقتی در یکی از آزمونهای سخت در کنار شمس، سر از سجده بر داشت، شمس ازو پرسید چه حالی شدی: جلالالدین مولوی گفت: فارغ نشدم، مبتلا شدم.»
(۲)
نخستین درس شمس: شمس تبریز، سال ۶۴۲ هجری قمری بهصورت ناشناس، وارد قونیهی ترکیه شد و مولوی پس از درس و مسجد، سوار بر اَستر (=قاطر) عازم خانه. با دَبدبه و کَبکبه و بدرقه. خود سواره و شاگردان و مریدانش پیاده! شمسِ ناشناسِ ژندهپوش، در کوچه، دهَنهی اَستر مولوی را گرفت و پرسید تو مُلّای روم هستی؟ مولوی گفت: آری. شمس پرسید: پیامبر اکرم [ص] را میشناسی؟ مولوی با حیرت و نیمنگاه به مریدانش، جواب داد: مگر میشود سیّد عالَم محمد مصطفی [ص] را نشناخت.»
شمس که به شکل درویش در آمده بود، پرسش محکمتری پرسید: تو بزرگتری یا پیامبر؟ مولوی از شگفتی پُر شد و گفت: أَسْتَغْفِرُاللهَ وَ أَتُوبُ إِلَیْهِ». آنگاه شمس بیدرنگ حملهی معرفتیاش را به جلالالدین مولانا آغاز کرد و گفت: آیا محمد مصطفی [ص] هم، همینگونه راهِ مسجد به خانه را میپیمود! که خود سوارِ اَستر باشد و عدهای او را بدرقه کنند؟ آیا این روش پادشاهان جبّار است یا روش پیامبر؟! این اولین ملاقات ناشناس شمس با مولوی بود. که مولوی را با این درس زبَردستانه، زیر و زبَر کرد. دیگر بر اَستر، دوام نیاورد و بیهوش بر زمین افتاد تا شاید مدهوش شود و به هوش آید!
(۳)
سوسک و کبک و عُقاب: روزی دگر، شمس، مولوی را از خانه و مدرسه به کوهپایه و دامنه برد. گفت اینجا هم، چون آنجا حجابِ دیوار» دارد. آن سوسک را ببین که زیر سنگ لانه کرده او دیدِ محدودی دارد. این کَبک درین دامنه را نگاه کن، که سرش را زیر برف کرده تا از شرّ شکار ایمن شود. چارهجویاش درست است و راهحلّش بهترین، اما دیدش را زیر برف از بین برده است. شمس آخرین پُتک معرفت را اینجا، بر سر جهل میکوبد و میگوید مثل عقاب باش مولوی، نه مانند سوسک و کبک. چرا شمس چنین کرد؟ شمس درس تجربیِ معرفت و عرفان به او داد. گفت جلالالدین! گوش کن. به حرف آخرم گوش کن». این عُقاب است که بر کوه بلند، آشیانه میسازد تا از آن بلندی، از آشیانه تا بینهایت را ببیند! تا هیچ دیوار و صخره و سنگ و درخت و کوهپایهای، دیدش را مانع نباشد. شمس با این درس، حجاب دیوار مدرسه و خانه را به مولوی گوشزد کرد تا به او گفتهباشد باید با رفتن به بیابان و صحرا و کوه و دامنه و درون جامعه، دیدِ معرفتی خود را گسترده و نامحدود و بی مانعوحجاب» کند! و سرش را چون کبک، از روی عجز زیرِ برف و مثلِ سوسک، زیر سنگ نکند! بگذرم.
نکته بگویم: از نظر من، هر کس باید یک شمس» پیدا کند و یا با شمس وجودش» دیدار کند، تا برای حرف دلش، کلمهای پیدا کند. شمس تبریزی، به مولوی آموخت نمازگر» نباش، نمازگزار» باش. نمازگر، مانند زرگر اهل معامله و دکّان است
برو ای تنِ پریشان، تو وُ آن دلِ پشیمان
که ز هر دو تا نرَستم، دلِ دیگرم نیامد
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. در مدرسهی ملاعبدالله اصفهان سه اتاق بسیارخوب داشتم. خوب مدرسهای بود. آبِ روان، خادم بافهم، حوض خوب، گلهای فصل جدید و در بهار سبزیهای جورواجور در پشت کوزههای آب، صفایی داشت. یک قهوهخانهی بزرگ هم در مدرسه بود. نمازجماعت هم در مدرسه خوانده میشد. این را از زبان مرحوم آیت الله آسیدمرتضی پسندیده نوشتم (ر.ک: ص ۱۹) که زندگی و شرح احوال ایشان در کتاب "خاطرات آیت الله پسندیده" به کوشش آقای محمدجواد مرادینیا آمده است. امام خمینی ره برای این برادر ارشدش، سمِت پدری قائل بود و وصی بلامنازع.
خاطرات آیت الله پسندیده
با این نوشتهام خواستم دستکم سه یادآوری داشته باشم: یکی شکل جذاب و تأثیرگذار سازه مدرسههای حوزه در گذشته؛ که تا چه حد از زیباشناختی و الهام از طبیعت خداوند بهره داشت. دیگر این که عالمان دینی با مشقّت فراوان صدها فرسخ را پیاده یا سواره طی میکردند تا خود را به مدارس مهم برسانند و بر دانش خود بیفزایند. مثلا" در هیمن کتاب خاطرات، برای آقای پسندیده در حین رفتن به اصفهان برای تحصیل بیشتر و برگشتن به خمین به خاطر اشغال ایران در جنگ جهانی اول، اتفاقات زیادی افتاد؛ مثل دستگیرشدن توسط سارقین و راهن. اما معمولا" عالمان از ادامهدادن تحصیل و تهذیب دست بر نمیداشتند. و سوم این که حسوحال ما از تاریخ علما و آشنایی با شرح حال آنان، همیشه تازه نگه داشته شود؛ زیرا از دیدِ بنده هیچ درسی برای انسان اثرگذارتر از شناخت زندگی علمی و عملی علما و دانشمندان و سیر در سیرهی آن، نیست.
درباره این سایت